آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

تولد تولد تولدت مبارک

  دیروز ظهر یکمی جیگر واست سرخ کردم و بقچه تو زدم زیر بغلمو طبق معمول رفتیم پارک. به هوای پارک دوسه تیکه جیگر و نوش جون کردی. زمان برگشت تصمیم داشتم یه میز سه نفره واسه شام تولد  بابایی از پیتزایی کوچولو و خوشگل سرکوچمون رزرو کنم که بدشانسی ازساعت ٦ به بعد باز می کرد. نظرم برگشت, رفتیم سوپر و دوتا بسته اولویه و نون باگت و شمع خریدیمو برگشتیم خونه. شانسم اینبار کیکم اصلا پف نکرد. فراموشم کردم پودر اماده بگیرم. شبی که بابایی اومد میزو چیدم. شلوار جینی رو که دوتایی( منو شما)  خریدیم , بدشانسی کوچیک بود. از طرف شمام یه عطر چوچولو گرفتم. بازم از بدشانسی من یا بابایی رفتیم واسه تعویض شلوار, تموم مغازه های پا...
30 شهريور 1390

یادگاری‘ هدیه‘ دختری گل

این اسب پلاستیکی قرمز رنگ رو دوشب پیش من و بابایی به یاد روزای قشنگ کودکیمون واسه شما خریدیم. اونوقتا این اسباب بازی واسه خودش عالمی داشت. باورمون نمیشد هنوز این چیزا باشن. بابایی یه عکسی داره از اونوقتایی که قدشما بود و سوار این اسباب بازی اما خرگوشش بود. منم خیلی باهش خاطره دارم مامانی. شمام کلی لذت می بری . انگاری ارثیه. صبح که بیدار میشی اول میری سراغش   خاله جون نسرین بعد از ١٠ روز پریشب از شمال اومدن. این تفنگ حباب پاشم سوغاته پسرخاله جونه. دیشب زمان جیجی خوردن گرفتیش توی بغلت . خودمو و خودتو خیس آب کردی دستت درد نکنه خاله جون. پسرخاله و دختر خاله جون   اینم وروجک مامان. رفتی سراغ کشوی ما...
29 شهريور 1390

وسطیا زیر میز

بخون پسرکم اینام یه جورایی بو ی خاطرات کودکیه مامانو می ده   وسطیا زیر میز وقتی ما می رفتیم مدرسه، از این صندلی تکیا و ... نبود که. یه سری نیمکت درب داغون بود، مال دوره تیرکمون شاه، جمعیتم زیاد، تو هر کلاس 50 نفر چپیدن، نیمکتای دو نفره روش 3 نفر، بعضی وقتا 4 نفرم نشستن. خوش شانسا کوتوله ها بودن، که همیشه میز اول می شستن، بد بخت بودی اگر قدت بلند بود، همیشه ته کلاس بودی. این برنامه مبصر چهار ساله کلاس(محب اهری معلم بود توش) رو نیگا می کردیم، کلاس تمیز... رو نیم کتا دو نفری نشستن، ای حسرت می خوردیم. به شخصه آرزوم بود بفهمم این کدوم مدرسه ست انقد خوشگله! از بحث دور نشیم، امتحان بود بدبخت بودیم. یه ورق امتحانی هایی ب...
27 شهريور 1390

یاد ایام

پسرکم کم کم هواکه سرد میشه , شهریورم تموم میشه ناخودآکاه یاد مدرسه دیونم می کنه. اون دلهره روزای اول مدرسه. روپوش سورمه ای اتو شده کیف مدرسه با دوسه تا دفتر 60 برگ و40 برگ جلدشده. جامدادیه دوطرف در اهن ربایی یه لیوان آب وااااااای خدای من . این چه حسیه که همیشه وهرسال اول ماه مهر دارم. حالا دیگه پسرم روزامو میشمارم تا برسم به روزای مدرسه رفتن شما. دلم لک زده باهم سروکله بزنیمو من بگم بنویس آّب بابا شمام تکرار کنی بابا آب داد اما یکمی دلگیرم آخه تموم کتابا تغییر کرده. نکنه نتونم توی درسات کمکت کنم. امروز یه نوشته قشنگ پیدا کردم .دلم گرفت. چقدر دنیای آدما تغییر کرده.نسلها.......  به مناسبت ورود به سال تحصیلی...
27 شهريور 1390

دردسرهای واکسن 18ماهگی

گل مامان سلام 4شنبه شب رفتیم دیدن آنا جون و پدر جون که از مسافرت برگشته بودن, شب موندیم اونجا تا فرداصبح ببرمت با آنا جون واکسنتو بزنم. چه واکسنی بود این واکسن 18 ماهگی عزیز دلم  چشمت روز بد نبینه, واکسنتو که زدیم , توی بغل آنا جون به گفته آقای دکتر ازشدت ترسی که داشتی و فشاری که به خودت آورده بودی, خون دماغ کردی. خوشبختانه اینبار باباییم همراهمون بود.لباسای خودتو آناجونو بابایی پر از خون کردی. همگی هول کرده بودیم , اونقدر که زمان برگشتن خونه, آنا جون فشارشون افتاده بود پایین. خلاصه که رسیدیم خونه , خداروشکر چون هنوز اولش بود دردی نداشتی و پدر جون بردنت بیرون. دوباره دیدم برگشتی اونم با لباسای خونی. این چندمین مرتبه ست که ...
26 شهريور 1390

بابایی فداکار

هفته آینده ٣٠شهریور تولد باباییه. امسال گل پسری ,قصد دارم یه تولد سه نفره واسه بابایی بگیرم. بدون هیچ کسی . فقط خودمون. نمی دونم چه جوری بابایی رو غافلگیر کنم. بابایی جون شما خودش خدای غافلگیریه. همین دیشب از شرکت زنگ زد که لباساتونو بپوشین که اومدم بریم بیرون ره رفتن. منم به خیال اینکه بازم قراره بریم دنبال خونه. خیلی ذوق نکردم. آخه خسته شدم بس که این خونه اون خونه رفتمو هیچ. شبی که بابایی اومد دیدم روی صندلی عقب ماشین یه جعبه کفشه. گفتم باز شرکت خجالتتون داده. بابایی خندید. رسیدیم آزادشهر. بابایی جعبه رو زد یزر بغلشو پیاده شدیم. خیلی کنجکاو نشدم. از جلوی مغازه ها که رد میشدیم به خودم گفتم کاشکی عیدی ای که بابایی واس...
21 شهريور 1390

کوچولوی کنجکاو 18ماهه

  در هجده ماهگي اكثر الگوهاي رفتارهاي كودكان از طريق تقليد از پدر و مادر شكل مي‌گيرد. تقليد كردن از كارهاي مورد علاقه كوچولوي 18 ماهه است. بنابراين اجراي الگوهاي رفتاري صحيح بهترين روش آموزش قوانين و اعمال روش‌هاي تربيتي صحيح به كودك است او مي‌خواهد بداند پشت قاب‌عكس چه چيزي قرار دارد يا داخل كابينت‌هاي آشپزخانه چه وسايلي انتظار او را مي‌كشد.  از اين‌رو مشاهده تازه‌وارد هنگامي كه ساعت‌ها مشغول جست‌وجو و بررسي لباس‌هاي كمد است، تعجبي ندارد. با استفاده از ابزار نقاشي بويژه مداد رنگي‌هاي مومي تصاوير مبهمي را ترسيم كند يا با انگشتان و رنگ تصويرسازي ...
20 شهريور 1390

واکسن 18 ماهگی

دیروز با خاله جونی قرار گذاشتم که امروز صبح بیاد وباهم شما رو ببریم واسه واکسیناسیون 18 ماهگیت. راستش چون خیلی دل وجرات آمپول زدن و دیدنشو ندارم , تموم واکسنای شما رو با آنا جون میرفیتم می زدیم. اما اینبار هنوز آنا جون مسافرتن و بابایی گفت باشه 5شنبه که من تعطیلم باهم بریم.اما متاسفانه مرکز بهداشت نزدیک خونه که پرونده داری فقط یکشنبه ها واکسن می زنه. صبح ساعت 10 با خاله جون قرار داشتیم , اما یهویی نظرم برگشت, دیدم تحمل گریه های شما رو ندارم. سوال که کردم دیدم امکانش هست یه هفته دیرتر واکسن بزنی. گفتم بهتره صبر کنم تا یکشنبه آینده که آنا جون اینام از مسافرت برگردن. اینم از ماجرای ترسو بودن مامانی. قربونت بشم خانوم گفت ممکنه تب کنی...
20 شهريور 1390

18 ماه گذشت

دیشدین دیشدین دوووووووووون تقویم تاریخ:   فردا 20 شهریور 1390 مصادف با هجدهمین ماه تولد گل پسر خوشگل و باهوش من مبارکه مبارکه   حالا می خوام باهم مهارتایی رو که تابحال بدست آوردی بشماریم. میدونی چقدر تغییر کردی گلم؟ در عرض یه ماه گذشته ماشالاه کلی کوله بار تجربه زمینیت سنگین شدن: 1-پسرکم می تونه به تنهایی از صندلی و میز بالا بره و خودشو برسونه به تلفن یا وسایل روی اپن 2-پسرکم حالا دیگه می تونه به راحتی میزی رو که مامانش واسه دست نزدن به شومینه جلوش گذاشته هل بده و از سد جلوی پاش عبور کنه. الهی آقای من همیشه بتونی با پشتکار همین جور موانع سخت پیش پاتو برداری 3-پسرکم یه خوشه انگور رو میگیره دستش...
19 شهريور 1390

اسم شما چیه؟

پسر گلم باهمه شیطونیها و بازیگوشیات,شیرینی می دونی چرا؟ مثلا همین دوروز پیش بود که بعد از چند بار تکرار کردن , تونستی در جواب این سوال که اسمت چیه بگی: امی واینکه متوجه شدم هر زمانکه خیلی خسته میشی ویا خوابت می گیره و یا خدای نکرده جاییت درد می کنه بغل هیچکسی جز خودم نمی ری و اونوقته که با تمام وجود صدام می زنی: ماما دیروز با وجود اینکه خیلی عاشق تلفن هستی و بارها تلفنو زمین کوبیدی و کشون کشون این ورو اونور میبریش , اما اصلا اهل صحبت کردن با کسیکه پشت خط منتظر صداته نیستی وفرار می کنی, دیروز گوشی رو برداشتی و دوست داشتی حرف بزنی, سریع شماره پدر جونو گرفتم, شمام کلی صحبت کردی .   وروجک من ...
19 شهريور 1390